به یاد یک روحانی حقیر – خبرآنلاین


ماجرای دیدار ما به زمانی برمی گردد که او بزرگ و معروف بود و من جوان و کنجکاو بودم. هفت ساله بودم که برای اولین بار در راهروی خانه قدیمی مان دست دادم. دست های کوچکم و دست های بزرگشان و بعد شوخی کردم و خندیدم و لب هایم را گرفتم. از همان ابتدا متوجه شدم که این روحانی بامزه با خیلی از اطرافیانم فرق دارد.

وقتی آقای دعایی رفت، مرحوم پدرم فرمودند: این سید طلاست.

از آن به بعد هر بار که آنها را می دیدم یاد هفت سالگی ام می افتادم که در راهروی خانه قدیمی مان را زیر بغلم گرفتند و نامم را پرسیدند. بعد خم شدند و صورتم را بوسیدند. من همیشه به پدربزرگ و مادربزرگش فکر کرده ام، کودک هفت ساله ام در راهرو. در آخرین جلسه ما مثل قبل نوازش کردند و احوال ما را پرسیدند. از احمد و محمود. یاد تاکی و نکی و کسانی که در سایه احساسات من بودند افتادند.

یکی از جلسات ما فوق العاده خاطره انگیز بود. با چند تن از سیاستمداران به کرمان آمدند. بعد از یک روز کاری طولانی، دستم را گرفتند، دست دکتر نهاوندیان را هم گرفتند. گفتند: قبول داری بروی پهلوان را ببینی؟ منظورشان آقای عطا احمدی بود. استاد بزرگ دیار کریمان که هم ارزشمند و بی نظیر است.

وقتی به منزل استاد احمدی رفتیم، خم شدند و دست ایشان را بوسیدند. اگر آقای دعایی را نمی شناسید خودتان را روحانی می خوانید و دست دیگران را می بوسید؟ اما این مرد متفاوت بود. او بی طرف بود و دچار سقوط کامل شد.

READ  امدادرسانی هلال احمر قزوین به آسیب دیدگان زلزله کوی ادامه دارد

وقتی کنارش بودی، ناگهان نصف سیب را از روی عشق در دهانت گذاشت. شانه هایت را می بوسی. دستش را به گرمی تکان داد. او کثیفی را از لباس شما پاک می کند و یک صندلی برای شما می گذارد. باید می دیدیش…

روحش شاد و یادش گرامی.

* رئیس سابق اتاق بازرگانی ایران

48


منبع

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا