
برای رضا براهنی و شمایی که او را کشتید
مرگ رضا براهنی در غربت و غربت، مرگ او را غم انگیز و اندوهناک دوچندان می کند. نویسنده ای تأثیرگذار و نامدار جهان، شاعری صاحب سبک و صاحب نظر و نوآور در نقد ادبی و تطبیقی علمی کشور، اهل روشنفکری و مخالف سانسور در نظام های گذشته و حال، اما به همین «دلایل» یا «علل» کشور نتوانست درست “کار” کند، به عبارتی خوب ضربه بزند و خوب بمیرد.
زندگی و مرگ شاعر، نویسنده، منتقد ادبی یا روشنفکر منتقد، با امکان یا امتناع «کار» او، با نقد و خلاقیت او رقم می خورد و دنیایی از معنا می آفریند. ممنوعیت و سانسور کار معلم، نویسنده، شاعر، روشنفکر، به منزله کشتن او (چنان که اخیراً برای شاعری به سبک او، بکتاش آپتین اتفاق افتاد) و مرگ جهانی است که او خلق می کند. همانطور که براهنی زمانی به زیبایی سروده است:
“دنیا برای دو چیز زنده است:
اولین شاعر
و شاعر دوم
و تو هر دوی آنها را کشتی،
اول: خسرو گلسرخی،
دوم: خسرو گلسرهی »…
… «هسرو گلسرهی را کشتی
“حتی قبل از اینکه بکشی، کشته می شوی”…
منبع